نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

حـــبه قـنــد

نیروانا و خواب

دختر گلم سلام عزیزم این روزها کنار تو بودن برای من زیباترین اتفاقه . عزیزترینم روزهام با دیدن روی ماه تو شروع میشه و شبا روی ماه تو رو می بینم و میخوابم. عزیزم  خانومم حسابی بغلی شدی و این رو مدیون بابای مهربونتون هستیم البته هر دفغه دوست داری یه مدلی بخوابی اما واقعا بغل کردنت سخته و من با باباییت گفتم که دیگه باید نیروانا رو روی پا بخوابونیم چون وقتی وزنش بره بالا دیگه نمی تونیم بغلش کنیم. حالا تو گریه میکنی و ما داریم این سختی رو می کشیم که تو رو عادت بدیم.کلا هر دفعه یه مدلی یه دفعه سر شونه آرومی یه دفعه رو به جلو یه دفعه روی دست و کلا قلقت هنوز دست ما نیومده . این روزها وقتی باهات حرف می زنم به من می خندی اینگار من ...
30 تير 1393

چله ی نیروانا هم اومد و رفت.

دخترک ناز و زیبام الهی فدای این قد و قواره ات بشم. پنجشنبه هم گذشت و خاله مژگان تو رو برد حموم و با یه کاسه ی چهل کلید که برای فامیلای مامان زهره بوده و خیلی قدیمی و مقرب هست تو رو غسل دادیم.انشاله همه بدی ها از تو دور باشه و دختر نازم سلامت باشه. اونروز من هم اومدم توی حموم و دیدم که خاله مژگان شما رو چطوری میشوره. و یاد گرفتم. خانمی ماشاله هر روز داری بزرگ تر میشی و باهوش تر. عروسک موزیکالتو می خوای بگیری و صدای زنگشو دوست داری. گاهی شبها خیلی بیداری و گاهی متعادل میخوابی. اما حسابی بغلی شدی عزیزم و موقع خواب که باید بغلت کردم هیچی تو بیداری هم یک دقیقه روی زمین نمیخوابی. عزیز دلم هنوز هم به تابلو ها و...
21 تير 1393

خنده ی تو در 37 روزگی

نیروانا جان دخترک ماهم امشب یه خنده طولانی صدا دار برامون کردی البته تو خلسه و رویا بودی و کلی من و باباییت ذوق کردیم. چند شبه دوباره برنامه خوابت بهم خورده و تا 5 صبح بیداری تو رو هم رو بالشت میذاریم گریه می کنی و دوست داری بغلت کنیم خیلی هم موافق کریر نیستی و کلا دوست داری تو بغل تکون بخوری. حالا از امروز تمرین کردم و رو پا تو رو خوابوندم. دخترکم خیلی دوستت دارم روزها رو با تو می گذرونم هر چند همه ی وقتم برای تو میره اما دوست دارم. این از بی تجربگی منه. دیشب تو نمی خوابیدی و بابایی خوابید و من و تو بیدار بودیم همه کاری کردم که بخوابی روی پا ، تکونت دادم بغلت کردم و ... اما نخوابیدی . بعد بالا اوری تو بر...
17 تير 1393

اولین ماهگرد

هستی من نیروانا جان یک ماه گذشت بودن ماکنار هم ، زندگی سه نفره مون و عشقمون در کنار هم . نیروانای عزیزم یک ماه از وقتی که به این دنیا اومدی گذشت. و من خیلی خوشحالم  که کنار تو هستم که تو مال منی هنوز هم وقتی نگاهت می کنم به خودم میگم یعنی این دختر تو هست ؟ خداوند نعمتش رو به ما تموم کرد و تو اومدی. حس می کنم توی این چند روزه هوشیاریت زیاد شده باهات حرف می زنم گوش میدی و اگه حالت خوب باشه می خندی. کم کم حس می کنم پوشکت هم واست کوچیک شده و تو رشد کردی و توپولی شدی اما تا 2 ماهگی که بریم دکتر باید صبر کنم که ببینم وزن شما چقدره! عزیزم چند روز پیش امتحان کردم و شیرم رو دوشیدم که ببینم شما شیر با شیشه م...
13 تير 1393

روزهای ما و خنده های نیروانا

میدونی اسمتو گذاشتم دوست من . چون یه رابطه دیگه هم بین ما بوجود اومده اونم دوستی بین ماست. امروز اومدم از روزایی بنویسم که پرم از حس خوب با تو بودنم. عزیزم مامانی مهربون حالا دیگه از مرحله نوزادی اومدی بیرون حالا دیگه وقتی باهات حرف می زنم گوش میکنی و میخوای یه جورایی جواب بدی  . چند دفعه هست که خنده های صدادار انجام میدی و من کلی ذوق می کنم. عزیز دل مامانی بزرگ شدی و خدا نعمتش رو بر ما تمام کرد. ماه رمضان شروع شد پارسال این موقع در تکاپوی داشتن تو بودیم و خدا رو شکر امسال کنار ما هستی. چقدر لذت بخشه. روزامون رو با هم می گذرونیم و من فقط میخوام تو رشد کنی. وقتی میخوام لباست رو عوض کنم دوست نداری...
8 تير 1393

روزانه های ما

  این روزها میگذره به مراقبت از تو ، شیر دادنت پوشک کردنت و کارهای ریز و درشتی که مربوط به تو میشه لابلاش هم یه نیمچه خوابی که من انجام میدم تا رفرش بشم. بعد از روز دهم مامان زهره رفت خونشون اما از عشق تو سر به بیابون نذاره خیلیه. اونقدر هلاک تو هست که یک روز در میون میاد و به تو سر میزنه و کلی هم کمک من میکنه. عزیزم همه هستی من روزها داره میگذره هر روز ازت عکس می ندازم تا یادگاری داشته باشیم. خیلی با مزه شدی دو روز پیش حس کردم وقتی میذارمت رو قنداق فرنگیت که شیرت بدم پاهات ازش میزنه بیرون و حس کردم شما قدتون بلند شده. الهی فدای اون چشمات بشم که داره روشن میشه و فکر کنم یه چیزی تو مایه های...
4 تير 1393
1